سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مطالب پر معنی

طنز باحال و خنده دار مرداد 93 سری 4

 

تو اس ام اس:
پسر :عزیزم ای کاش الان پیشم بودی بغلت می کردم
دختر :وای اره عزیزم

سر قرار:
پسر :عزیزم حالا تنها شدیم بیا بغلم دختر :به خدا اگه بهم دست بزنی جیغ میزنم:)

*



طرز تهیه ی این مانتو جلو بازا ….
یدونه ملافه رو برمیداری (ترجیها رنگ شاد) ….
با یدونه نخ …
بعد ملافرو میپیچی دور خودت …
نَخو میبندی بالای شیکم …!
خب مانتوی شما آماده اس …!
ایشالا به شادی استفاده کنین …!

*


تجویز دارو برای پسرهایی که کارت شارژ واسه دخترا میخرن
سه بسته خاک برات نوشتم هر هشت ساعت میریزی رو سرت:|

*


معنی معجزه رو موقعی میفهمی که اس ام اس اشتباهی بفرسی امـا fail بشه…..

*



یکی از کاربری های کارت ملی اینه که هر از چند گاهی

نگاهت به عکست بیفته و به قیافه الانت امیدوارت کنه !

*


یکی از خصوصیات خوبم اینه که:

کسی ک منو دوس داشته باشه هیچ وخت پیر نمیشه

یا دق مرگش میکنم یا خودش جوون مرگ میشه !

*



به بعضیا هم باید گُفت …
فاز خود را با رسمه شکل توضیح دهید … :|

*


از گربه “ملوس” بودنش رو یاد بگیرید نه چشم سفیدیش رو :|

*


به سلامتیه موتور سواری که کلاه کاسکتشو داد به دوست دخترش

 تا اگه بقیه دوست دختراش دیدنش بتونه بگه خواهرم بود:|


طنز جدید مرداد 93 سری 2

من میخوام رمز کارت عابر بانکمو بزارم دو هزار و نهصد و شصد و شیش تا وقتی فروشنده رمزشو پرسید بگم 29 دو تا شیش


*

میدونستید ترکیب رنگ های سبـــــــــز و بنفـــــــش میشه قهـــــــــوه ای ؟؟

4 سال دیگه قهـــــــوه ای نشیم صــــــــــلوات … :|

*

قبول دارین بیسکوییت مادرای قدیم بهتر بودن؟

دیروز یکی خریدم مزه پدر میداد :|


*


ک?ه ؟ ک?ه ؟ ک?ه ؟ کیه ؟ کیه ؟

ک?ه ؟ ک?ه ؟ کیه ؟

کـــ?ه ؟

کیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟؟؟!

واکنش مامانم وقت? من تلفنو جواب م?د?م

ینی نم?ذاره نفست با? ب?اد :||


*

دختر 12ساله اومده پست گذاشته

“از درد تنهایی بمیر اما زاپاس عشق کسی نشو …”

خب سوالی که پیش میاد اینه که عروسک این بچه رو

کی ورداشته ؟؟


*


زندگی یعنی:

باید مثل خر درس بخونی دهنت سرویس بشه

تا در آینده بتونی مثل خر کار کنی دهنت سرویس بشه !


طنز جدید و باحال مرداد 93 سری 3

 

اینایی که جوگیر شدن تو مکالماتشون پشت سر هم میگن "بگو خب"

همونایی هستن که وقتی میرفتن دبستان هی میگفتن "نه غلاااام"!!

 


من یه بار تو اینترنت داشتم میگشتم بابام اومد پشت سرم مجبور شدم کل Help ویندوز رو بخونم

 

این ویندوز اگه بدونید چه قابلیت هایی که نداره :(

 

 

 

 

*


اینقد که سرمون تو موبایل و لپ تاپه اگه تو قرآن بود الان دو دانگ

بهشت مالمون بود !!!

 


*



?ه نوشابه انرژ?زا ها?? اومده اسمش ” Pit Bull “

رفتم خر?دم خوردم ؛ ا?ن ?ه هفته ست ، هوس کردم با همه

“ف?ت” بدم…

*


?ا?ن نسل? که من م?ب?نم بعد از ازدواج به همسرشون

م?گن : … ب?ا زن و شوهر معمول? باش?م فقط!!!


*


اینجور که داره پیش میره
میترسم چن سال دیگه که درِ چیپسارو باز میکنیم
فقد بوش بیاد و دیگر هیچ :|
  

*



دختر خالم منتظره کارای ویزاش اوکی بشه بعد تا آخر تابستون بره اروپا رو بگرده …
منم منتظرم PES 2014 بیاد ببینم میشه با هاشم بیگ زاده توپو از رونالدو گرفت یا نه ؟؟

*


درد

 

من اگر دیوانه ام

با زندگی بیگانه ام

مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم

اگر صاحب و بی چیز و ناراحت

خراب اندر خراب و خانه بر دوشم

 

اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندارد

در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم

به مرگ مادرم:مردم

شما ای مردم عادی

که من احساس انسانی خود را

بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان

به شبهه مدیونم

میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا

در اعماق دل آغشته با خونم

هزاران درد دارم ....هزاران درد دارم


خداوندا؟؟؟؟

 

خداوندا تو در قرآن جاویدت به انسان وعده دادی

تو می گفتی که نامردان بھشتت را نمیبینند

من اما دیده ام نامرد نامردی

که با خون رگ مردان عالم کاخ می سازد

تو می گفتی اگر

اھریمن شھوت بر انسان حکمفرما شد

من آنرا با صلیب خشم خود مصلوب می سازم

من اما دیده ام چشمان شھوت ناک فرزندی

که بر اندام لخت مادرش دزدانه می پایید

تو بر لعن و نفرینت

اگر مردانگی اینست

به نامردی نامردان قسم نامرد نامردم

اگر دستی به قرآنت بیالایم

 


ظلمت و جنایت

 

بس کن جنایت را ! خدایا خالقا!

بس کن تو ظلمت ر ا

تو در قرآن جاویدت ھزاران وعده دادی

تو خود گفتی که نا مردمان بھشت را نمیبینند

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم

که نا مردمان ز خون پاک مردانت ھزاران کاخ میسازند

 

 

 


 

 

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت ر ا

بس کن تو ظلمت ر ا

تو خود گفتی اگر اھرمن شھوت

بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت

مصلوب خواھی کرد

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم

پدر با نورسته خویش گرم میگیرد

برادر شبانگاھان مستانه از آغوش خواھر کام میگیرد

نگاه شھوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد

قدم ھا در بستر فحشا می لغزد

! خدایا خالقابس کن جنایت را!

بس کن تو ظلمت ر ا

تو خود سلطان تبعیضی

تو خود فتنه انگیزی

اگر در روز خلقت مست نمیکردی

یکی را ھمچون من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمیکردی

جھانی را اینچنین غوغا نمیکردی

ھرگز این سازھا شادم نمیسازد

دگر آھم نمیگیرد

دگر بنگ باده و تریاک آرام نمیسازد

اگر حق است زدم زیر خدایی....!!!

! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت ر ا

 

 

خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست .

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت ر ا

بس کن تو ظلمت ر ا

زین سپس با دگران عشق و صفا خواھم کرد ھمچو تو یکسره من ترک وفا خواھم کرد

زین سپس جای وفا چو تو جفا خواھم کرد ترک سجاده و تسبیح و ردا خواھم کرد

گذر از کوی تو چون باد صبا خواھم کرد

ھرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید مردمان گوش به افسانه زاھد ندھید

داده از پند به من پیر خرابات نوید کز تو ای عھد شکن این دل دیوانه رمید

شکِوه زآین بدت پیش خدا خواھم کرد

درس حکمت ھمه را خواندم و دیدم به عیان بھر ھر درد دوایی است دواھا پنھان

نسخه درد من این باده ناب است بدان کز طبیبان جفا جوی نگرفتم درمان

زخم دل را می ناب دوا خواھم کرد

من که ھم می خورم و د رُدی آن پادشھم بھتر آنست که اِمشب به ھمانجا بروم

سر خود بر در خ مُخانه آن شاه نھم آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم

دست از دامن طناز رھا خواھم کرد

خواھم از شیخ کشی شھره این شھر شوم شیخ و ملاء و م رُیدان ھمه را قھر شوم

بر مذاق ھمه شیخان دغل زھر شوم گر که روزی زقضا حاکم این شھر شوم

خون صد شیخ به یک مست روا خواھم کرد

زکم و بیش و بسیار بگیرم از شیخ وجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخ

آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ باج میخانه اَمرار بگیرم از شیخ

وسط کعبه دو میخانه بنا خواھم کرد

وقف سازم دو سه میخانه با نام ون شان و نَد رَ آنجا دو سه ساقی به مھروی عیان

تا نمایند ھمه را واقف ز اسرار جھان گِرد ھر چرخ به من مھلتی ای باده خواران

کف این میکده ھا را زعبا خواھم کرد

ھر که این نظم سرود خر مٌ و دلشاد ب وُد خانه ذوقی و گوینده اش آباد ب وُد

انتقادی نبود ھر سخن آزاد ب وُد تا قلم در کف من تیشه فرھاد ب وُد

تا ابد در دل این کوه صدا خواھم کرد

 


سراب آرزو ها

 

ای کسانی که مامور دفن من هستید به وصیتم گوش فرا دهید:

مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا بدانند که هر چه سیاهی در دنیا بود کشیدم ....

چشم هایم را نبندید و باز بگذارید تا همه عالم بدانند چشم انتظار بودم و کسی به این انتظار پایانی نبخشید .....

دستهایم را باز بگذارید تا همه ببینند که از این دنیای فانی چیزی با خود نبرده ام .....

در آخر یخی شکل صلیب بر روی مزارم بگذارید تا با اولین تابش خورشید به جای عزیزم بر من بگرید ......

آری من اینگونه بودم ولی کسی .........


سنگ مزار.....

 

الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم


کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خک ، پوسیدم
ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم
کنون کز خک فم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خک مرده ها ، نانم
همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی


وداع .....

 

رو ای دوست برو!
برو ای دختر پالان محبت بر دوش!
دیده بر دیده ی من مفکن و نازت مفروش...
من دگر سیرم... سیر!...
به خدا سیرم از این عشق دوپهلوی تو پست!
تف بر آن دامن پستی که تورا پروردست!
کم بگو ، جاه تو کو؟! مال تو کو برده ی زر!


کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر!
گر طلا نیست مرا ، تخم طلا، مَردم من،
زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش سینه ی صدها تن دلسردم من!
دل من چون دل تو، صحنه ی دلقک ها نیست!
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمک ها نیست!
دل من مامن صد شور و بسی فریاد است:
ضرباتش جرس قافله ی زنده دلان
تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است!
دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست!
شعله ی آتش« شیرین» شکن«فرهاد» است!
حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،
حیف از آن عمر، که با سوز شراری جان سوز
پایمال هوسی هزره و آنی کردم!
در عوض با من شوریده، چه کردی، نامرد؟
دل به من دادی؟نیست؟
صحبت دل مکن، این لانه ی شهوت، دل نیست!
دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست!
هان! بگیر!این دلت، از سینه فکندیم به در!
ببرش دور ... ببر!
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر
او رفت و من خودم او را فرستادم!ولی چکار کنم پس از رفتن او احساس
کردم که هیچکس را واقعا نمی توانم دوست داشته باشم.
باور کنید!هیچ نمی دانستم که با مرگ او،عشق من برای همیشه
میمیرد،ولی چکار کنم.....رفته بود.....مرده بود......وهر چه داشتم
با خودش،همذاه با خودش برده بود.
وداع را پس از درک این حقیقت تلخ ساختم

 


نه من دیگر هرگز نمیخندم ....

 

ه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم

 

دگر پیمان عشق جاودانی

 

 با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم

 

 شما کینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت

 

 ز قلب آسمان جهل و نادانی

 

 به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت

 

 تگر ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید


 

 شما ،‌کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی

 

 بفرمان خدایان طلا ،‌ تخم فساد و یأس می کارید ؟

 

 شما ، رقاصه های بی سر و بی پا

 

 که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه

 

 چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت

 

 به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت

 

سحر تا شام می رقصید

 

 قسم : بر آتش عصیان ایمانی

 

 که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم

 

 که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم

 

 پای می کوبید و می رقصید

 

 لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید

 

 می بینم که می لرزید و می ترسید

 

 از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم

 

 که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی

 

 خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی

 

 و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی

 

 کنون خاموش ،‌در بندم

 

 ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم