تو اگر ماندنی بودی با یکی از قبلی ها مانده بودی …
::
::
دیگر نه اشکهایم را خواهی دید
نه التماس هایم را
و نه احساسات این دل لعنتی را …
به جای آن احساسی که کشتی ، درختی از غرور کاشتم !
::
::
جسمت را م?خواهم چکار ؟ وقت? ذهنت در حال مجسم کردن د?گر?ست !
::
::
بعضی از آدمهارا باید از دور دوست داشت ؛
نزدیکشان که میشوی بوی تعفن غرور آزارت میدهد ،
شکسته میشوی و میرنجی و میگریزی !…
::
::
خسته شدم از آدمایی که موقع رفتن میگن :
تو خیلی خوبی ! من لیاقت تو رو ندارم !
بی لیاقت های عزیز لطفا برای رفتن یه ذره خلاقیت به خرج بدین …
::
::
احترام گذاشتن به بعضیا ، مثه تکون دادن پارچه ی قرمز جلوی گاوه !
::
::
هی لعنتی ،
میخواهم توصیفت کنم :
خیاط نبودی اما خوب وصله های جور واجور به من زدی
آشپز نبودی اما چه آش چربی برایم پختی
کفاش نبودی اما چه به اندازه ، کفش رفتنم را دوختی
و من دیوانه نبودم …
::
::
انگار حرف “ر” اضافس !!! به هر کس گفتم درکم کن ، دکم کرد …
::
::
خیالبافی ای بیش نبود آدم بودنت …
خودم را گول میزدم که در حد منی !
::
::
آنقدر زیبا عاشق او شده ای که آدم لذت می برد از این همه خیانت …
روزی هم اینگونه عاشق من بودی … یادت هست لعنتی !؟!
::
::
بعضی ها خود را یکرنگ می پندارند ؛
آری که به راستی یک رنگند اما سپید را کافیست یکبار با منشور گذر زمان دیدشان
تا فهمید که همه رنگهای عالم را بلدند !
::
::
ببین چقدر عمرم برایش کوتاه بود که به من میگفت : “گلـــم”
::
::
فهمیده ام که نفرت هم مثل دیگر احساسات مثل عشق قیمت دارد !
تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد …
::
::
زیادی که خودتو دست پایین بگیری میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش !
::
::
یکی برای هر نفس حوایی دارد و دیگری هوایی برای نفس هایش ندارد !
::
::
دنبال “مخاطب خاص” نوشته هایم نباشید ! ارزش “خاص بودن” را نداشت …
::
::
گفت دهانت بوی شیر میدهد و رفت …
به او بگویید حالا بوی دروغ میدهد ، برگرد !
::
::
خواستم بگویم به جهنم که رفتی دیدم واژه ی بهتری هم وجود دارد …
به همین روزهای من که رفتی …
::
::
خیابان چقدر سبز شده است از روزی که مرا کاشت و با دیگری رفت …
::
::
زخمی بود …
درمانش که کردم ،
زخمیم کرد و رفت !
::
::
نترس حوا …
سیب را با عشق گاز بزن !
آدم بی عشق ، لیاقت بهشت ندارد …
::
::
میدونی چیه رفیق ؟
اگه از زندگی کسی میری بیرون
سعی کن کامل بری بیرون
حتی پوست تخمه هاتم جمع کن با خودت ببر !
::
::
حس خوبیه …
به خودت میای میبینی به کسی که رهات کرده
و بدجور بهت ظلم کرده دیگه نه نیازی داری
نه احساسی ولی اون داره از بی تو بودن میمیره !
::
::
بغض ها را گاهى باید قورت داد
، عاشقانه ها را از پنجره تف کرد
و درها را به روى همه بست …
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !
::
::
پشیمانند کفش هایم که این همه راه را
، راه آمدند با نیامدن هایت …
::
::
به گوش خدا برسانید آدم این حوا سالهاست که رفته است …
این حواى تنها را برگردان پیش خودت …
بهشتش را نمیخواهم ؛ به جهنمش هم راضىم ؛
هرجایى باشد جز این دنیا … این دنیا زیادی بوى آدم گرفته است !
::
::
کاش حرف دلمو به چاه مستراح میگفتم اما به تو نه …
::
::
به بعض?ا با?د گفت : رفت? ؟
فقط از کنار برو قاط? آدما نش? !!!
::
::
باور کن من هرگز لایق دوستت دارم های تو نبودم ؛ ملتمسانه از تو میخواهم :
دوستت دارم هایت را به کسی بگویی که لایق دروغهایت باشد …
::
::
گفتم بیا …
گفت پاهایم یخ زده !
و من به پایش سوختم !!!
گرم شد … رفت به سوی دیگری !
::
::
همیشه از این می ترسم که نکند جفت من با دیگری جفت شود و سهم من فقط جفتک باشد !
::
::
آهای گاو !!!
این انسانها چیزی از ما شدن نمیفهمند ،
حالا تو هر روز هی بگو : ما… ما… ما…
::
::
روز? مخاطب تمام جم?تت من بودم !!!
نم?دان? چه درد سخت? ست خلع مقام شدن ؛
نم?دان? چه سخت تر است د?دن ترف?ع گرفتن د?گر? …
::
::
من آغوشی کسی را دوست دارم که بوی بی کسی میدهد نه بوی هرکسی !
::
::
تنهایی تنبیهی است برای روزهای دوست داشتن تو …
::
::
آرام می روم ،
آنچنان آرام که ندانی کِی رفته ام !
اما وقتی جای خالیِ مرا ببینی ،
آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمانِ رفتنم را فراموش نکنی !!!
::
::
لعنت به او?? که حاصل اعتمادم به او ، انداختن یک قرص سردرد قبل از سرکش?دن ل?وان آب آخر شبم خواهد بود !
::
::
قرار نیست منم دل یکی دیگه رو بسوزونم ،
برعکس اونو اونقدرخوشبخت میکنم
که به هر روزی که جای اون نیستی لعنت بفرستی عزیزم !
::
::
چقدر احمقانه است از یک قهوه تلخ انتظار فال شیرین داشتن !
مثل من که از تو انتظار عشق داشتم …
::
::
بر تخته ی سیاه زندگی چه خوب احتمالات و فرضیات را به من آموختی !!!
گفتی احتمال اینکه عاشقت بمانم کم است ، پس فرض کن رابطه ای در کار نبوده …